قبلا مقدمه لغت موران و فصل اول این رساله را خواندیم و بنا داریم به مدد الهی خلاصهای از شرح استاد بزرگوار سید یدالله یزدانپناه بر این رساله را با هم مطالعه کنیم:
فصل دوم: داستان لاکپشتها
چند لاکپشت، کنار ساحل بودند، داشتند به دریا نگاه میکردند، دیدند یک مرغِ منقش، یعنی زیبا و با نقش و نگار، آمد روی آب بازی میکرد. هی میرفت در آب، سر میزد زیرِ آب و سر بر میآورد. اینها با هم گفتند این مرغ آبی، که اینطور در آب غوطهور است، آیا از آب است یا از هواست؟
قاضی حاکمی در بین این لاکپشتها بود، گفت صبر کنید باید ببینید آیا او از آب مفارقت میکند یا نه؟ اگر از آب مفارقت کرد آبی نیست. اگر از آب جدا نشد، آبی است. درست مثلِ ماهی. ماهی را از آب جدا کنی میمیرد، این نشان میدهد این آبی است، غیر آب نیست، مثلاً هوایی نیست.
همین لحظه یک طوفان و باد سختی آمد و آب را که بههم زد، این مرغ به هوا رفت. این لحظه گفت، ببینید مشخص شد این مرغ آبی نیست، مثل ماهی نیست. چرا؟ اگر مثل ماهی بود، همین که از آب جدا شود، باید از بین برود. درحالی که این مرغ از بین نرفت، تازه پرواز کرد و شروع کرد به کار، این نشان میدهد آبی نیست.
جان ما مادی نیست
شیخ اشراق از دل این مثال میخواهد به این نکته اشاره کند که، اساساً جانِ ما مادی نیست. یکی از مبانی سلوک که باید توجه کرد، این است که جانِ ما آسمانی است، جان ما؛ مادی نیست و توانِ شهودِ آن حقایقِ ماوراء را دارد. چون اگر مادی بود، هنگامِ مفارقت باید از بین میرفت.
مفارقت چه زمانی ست؟
هنگامِ مرگ مثلاً -یا خلعِ بدن- هنگام مرگ میبیند این روح بدون این بدن میماند پس نشان میدهد این روح از سنخِ ماده نیست، از سنخ این دنیا نیست. وقتی از سنخ این دنیا نیست دیگر توقع نداشته باشید که فقط در یک مکان آن را پیدا کنید، فوقِ مکان است. اگر مادی بود، ماده که از بین رفت، آن هم باید از بین برود، درحالی که از بین نرفت، بلکه ماندگار شد. این همان چیزی است که ما به اسم برزخ و قیامت میشناسیم.
لاکپشتها به حاکم گفتند میتوانی توضیح بدهی؟ مأخذ حرفت را بگویی؟ میگوید من در کتاب قوت القلوب ابوطالب مکی دیدم که ایشان گفته است رسول الله صلی الله علیه و آله از کون و مکان در رفت و بعد در همان کتاب دیدم که در موردِ استادش ابوطالب مکی گفته که این از مکان جدا شد و مکان را درنوردید و فوق مکان شد و حلاج در مورد رسول الله صلی الله علیه و آله گفته است که ایشان غمْضِ عین و غمضِ چشم کرد و از مکان در رفت. من آنها را دیدم، طبق آن میگویم.
ماده حجاب عقل
از طرفی مگر ندیدی آقایانِ عرفا و حکما میگویند که از جمله حجابهای عقل ماده است. ماده را چه تعبیر کرده است؟ “هوا را و مکان را و جسم را شمرند.” منظور از عقل در اینجا همان نفس ناطقه، همان جان ما ست. اگر نفس ناطقه و جان ما مادی بود، نباید بگوییم مکان برایش حجاب است، بلکه باید میگفتیم مکان عین ذاتش است. اگر واقعاً نفس ناطقه مادی بود، زمان و مکان و هوا و جسم و اینها باید لازمۀ ذاتش باشد. ذاتیاش باشد، نه حجاب ذات.
یک سؤال
حالا که از سنخ این ماده نیست پس این بدن چهکاره است؟ میگوید بدن حجاب است. اصلاً بدن باعث میشود آنها را نبیند. خودش از سنخ دیگر است، از سنخ ملکوت است، اما این بدن حجابش میشود. پس باید این بدن را برداشت. یعنی باید کاری کرد که نفسْ به آنسو برود. اینطور نیست که آقایان عرفا بدن را از بین ببرند. کاری میکنند به آنسو میرود.
آن که دارد شهود میکند کی هست؟ نفسِ ناطقه. شیخ اشراق از آن تعبیر میکند به گوهر.نفس ناطقه را ما نمیگوییم واجب است، نمیگوییم قدیم است، میگوییم حادث است ولی در عینِ حال که حادث است، فوقِ عالم ماده است. حاکم توضیح داد که، ببینید این موارد نشان میدهد که نفس از سنخ بدن نیست.
اعتراض لاکپشتها
لاکپشتها اعتراض کردند که مگر نفس در مکان نیست؟ الان من اینجا دارم حرف میزنم، همین جا دارم میخورم، همینجا دارم راه میروم، من همینجا هستم، گوهری که در مکان است، چطور شما میگویید مکان ندارد؟ وقتی خودش در مکان است، چگونه چیزی که مکانمند است از مکان در میرود؟ چیزی که مادی است چگونه از ماده دست میکشد؟
حاکم گفت این قصۀ دراز؛ این همه توضیح دادم رسولالله را این طوری شد، ابوالحسن بصری این طوری شد، بزرگان گفتند از جمله حجب عقل، هوا و مکان و اینها هست، توضیح منصور حلّاج را دادم، من گفتم صوفی برای کونین است، این همه توضیح دادم برای این بود که خواستم بگویم اشکال نکنید این مسئله جدی است.
لاکپشتها گفتند ما تو را عزل کردیم از حکومت، اى حاکم! و سر در نشیمن بردند.
چند نکته
چرا شیخ اشراق یکجا گفت لاکپشت و جای دیگر گفت مرغ مُزَیَّن؛ با اینکه منظور از هر دو اینها انسان است؟
لاکپشت نماد چیست؟
“لاکپشتها” نمادِ انسانهایی هستند که غرق دنیا هستند و خیال میکنند جز دنیا خبری نیست. در واقع یعنی آنکه در لاک است، اصلاً نمیتواند در بیاید. در لاکِ دنیاست. از بس در دنیا غوطهور است میگوید، غیر از دنیا چیز دیگر وجود ندارد،حتی میگوید نفس هم مادی است، همینجایی است! من همینجا میخورم، همینجا حرف میزنم، همینجا زندگی میکنم، تشکیل زندگی همینجا میدهم، من همینجا هستم! اصلاً کی گفته من آنجایی هستم؟! شیخ اشراق با یک ظرافتی لاکپشت را انتخاب کرده، چون میدانید که لاکپشت هر چه بکند از آن لاکش، از آن سنگی که در او هست نمیتواند در بیاید.
مرغ مزَیَّن نماد چیست؟
حالا، آن “مرغِ مُزَیَّن” چه هست؟ کسی است که قدرتِ پرواز دارد. میتواند در برود. مرغ مزین انسانهای پاک طینت. همانی که تعبیر کرده بود کلمه طیب و عمل صالح را همراه خودشان دارند.
و این جنگِ بین انسانهای پاک و انسانهای ناپاک را در این جریان توضیح داد، به این صورت که به حاکم گفتند، از این حرفها نزن، اینها خبط است، اینها بیخود است، واقعیت جز دنیا خبری نیست و نفس هم که دنیایی است، مادی است، اصلاً خبری نیست. بعد “سر در نشیمن بردند” گفتند اینهایی که میگویند میشود از عوالم سر درآورد و حقایقی هست و اینها، حرف مفت است. بیایید زندگی خودمان را بکنیم و باز هم رفتند در لاکِ خودشان.
حاکم نماد چیست؟
قاضی حاکم که هست؟ قاضی حاکم، حکیماناند و عارفان. حکیمی که میگوید نفس مجرد است او در واقع میتواند این توضیحات را بیاورد. حکیمی که خبر از آن عوالم هم داشته باشد. لذا میگوییم “حکیمِ اشراقی” که خود شیخ اشراق از این دسته بود. بعد حرف شیخ اشراق این است، اگر من این حرفها را بزنم مرا تکفیر میکنند. میگویند این حرفها چیست. به تعبیر ایشان، “که سنگپشتان بانگ برآوردند که تو معزولى. و خاک بر او پاشیدند، سر در نشیمن بردند.”
ربطِ فصل دوم با فصل اول چیست؟
در فصل اول گفت برای سلوک الیالله باید مناسبت پیدا کرد، باید جان، طیب بشود. باید عمل صالح کرد، عقیدۀ پاک و جان پاک داشت. فصل دوم میخواهد یک قاعده دیگر را بگوید: انسان آمادگی سلوک إلیالله را دارد. انسان قابلیت این سلوک را دارد. چرا قابلیت دارد؟ به دلیل تجرد. به دلیل این که از سنخ خاک نیست. به دلیل اینکه از سنخ مکان نیست، از مکان میتواند در برود. یعنی آن جان پاک را به صورت مرغ منقش در آورد و بعد گفت مرغ منقش قابلیت دارد، چرا؟ چون هر جانی این قابلیت را دارد، فقط آن لاکپشتها باور نکردند و الا قابلیت هست.
پس اینجا الان میخواهد چه کار کند؟ بگوید قابلیت برای روح، برای سلوک و شهود هست، برای لقاء الیالله هست، برای رسیدن به خدا هست.
گوهر نفس از سنخ ماده نیست
ببینید معمولاً در بحثهای سلوک، نوع تلقی ما خیلی اثر دارد. یعنی ما بدانیم کی هستیم، چی هستیم، کجایی هستیم، کجا باید برویم. این خیلی مؤثر است لذا این آموزهای که در فصلِ دوم گفته شده است، دارد یک همچین چیزی را تأمین میکند. انسان چون یک موجود ارادی است، باید بداند چه هست، چگونه هست، چه کار باید بکند، کجا باید برسد. اینجاست که میگویند معرفت نفس خیلی مهم است. اینکه انسان خودش را بشناسد.
همین که انسان متوجه باشد گوهر نفس که در محل شهود میآید، گوهر نفس، مخلوق حادث است. ولی یک چیز هست، از سنخ عالم ماده نیست، از سنخ بدن نیست، از سنخ خاک نیست، همین را آدم بفهمد که یک نوع خاصی از بحث معرفت نفس است. این فصل دوم میخواهد یک معرفت نفسی به ما بدهد.
ما غرق اینجا هستیم
ما از بس غرقِ این بدن هستیم گاهی نمیتوانیم باور کنیم ما، ورای این ماده و بدن هستیم؛ این مشکل ماست. که برخی از بزرگان یک همچین مثالی زدند، گفتند بنده خدایی بود یک کدو بر گردن داشت، کدوی بزرگ، هر جا هم میرفت همراهش بود. حتی حمام هم میرفت احساس میکرد این کدو نباید از او جدا شود. بعد گمانش چه بود؟ گمانش این بود که این کدو جزءاش هست، یک بار کدو از گردنش در آمد و افتاد و گم شد گفت خودم را گم کردم یعنی خودش را احساس کرد کدو است، در این حدّ.
ما هم یکی از گرفتاریهایمان همین است. از بس با بدن هستیم، الان میبینیم همهاش غرق اینجا هستیم، ما صبح بلند میشویم همهاش در اینجا هستیم، حرف میزنیم همینجاییم، راه میرویم همینجاییم، از بس غرق این بدن هستیم احساس میکنیم همۀ حقیقت ما همینجا است. احساس میکنیم اصلاً روح ما همین بدن است، همین جهت مادی است. خودِ این باعث میشود احساس میکند هویت مادی دارد، اما اگر واقعاً آدم فقط بفهمد این درست است که خیلی با آن محشور هستی، اما جزءِ تو نیست. دلیلشْ مرگ، دلیلش خلع بدن، دلیلش هزار و یک دلیلی که آقایان فیلسوفان آوردند، آن حاکم آورده. تا این را آدم میفهمد، میبیند که اصل این نیست، حالا این مرکب است دارد استفاده میکند.
بدن مایه کمال و حجاب
توجه کنید خود این بدن در عین اینکه مایۀ کمالش هم میتواند باشد مایۀ حجابش هم هست. کمال چگونه؟ بیاید درس بخواند، بیاید کار کند، عمل صالح تحصیل کند،عقیدۀ پاک تحصیل کند، اینجور چیزها، این کمال هست. ولی از یک جهت همین بدن مانع هست، از بس ما غرق اینجا میشویم اصل خودمان را فراموش میکنیم.
گوهر شریف یعنی نفس ما هویت نوری دارد، نور است، بدن ما ظلمت است. این نفس نوری آمده در بدن، در ظلمت قرار گرفت. خاصیتِ نورش، خودش را نشان نمیدهد. پس این بدن میشود حجاب ما.
ثبت دیدگاه