تفاوت قلب و نفس
در روش تربیت برمبنای فطرت، قلوب با یکدیگر در ارتباط هستند؛ ولی وقتی نفس حاکم شود اثر عکس میگذارد و چون قلب احساس سنخیت با نفس نمیکند فرمان آن را نمیپذیرد. نفس، ضیق و از عالم محدود است و قلب آزاد و از عالم بالاست. از این جهت سریع در قضایا با هم برخورد پیدا میکنند؛ زیرا قلب از یک زاویه و نفس از زاویه دیگر به مسائل مینگرد. قلب از زاویه فهم و درک و نور به مسئله نگاه میکند؛ ولی نفس از زاویه دارایی و تشخص و علمیت.
قرآن در آیه ۲۸ سوره رعد میفرماید: الا بذکر الله تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ، قلب را تعریف میکند میفرماید قلب عاشق ذکر الله است و آرامش او به همان بستگی دارد. قلب از نور است و تا نور را نیابد آرامش پیدا نمیکند.
فساد آسانتر از اصلاح
بعضی گناهان برای انسان مانند زلزله است. که زمین را میکوبد و قنات را می بندد. و چشمه را خشک میکند. به نحوی که دیگر نمیتواند آب دهد. ضربههای بعضی گناهان مانند زلزله است که در یک ثانیه مجرای فطرت را مسدود میکند. و چند ماه باید روی آن کار کنند تا دوباره احیا شود؛ زیرا فاسد شدن آسانتر از اصلاح است.
فطرت، امانت الهی
فطرت، منبعی از امانتهای الهی مثل دین و خداشناسی و استعدادهای بیشمار و مختلف است که خداوند در درون انسان به ودیعه نهاده است. مثلاً ادای امانات جزو جریان فطرت است و وقتی فطرت، امانتی را ادا کند، نشانه این است که این منبع جاری شده است.
ادای امانتِ فطرت و فراهم کردن زمینه بروز آن، هر چه سریعتر و وسیع تر باشد، جریان فطرت را فعالتر و زلالتر کرده و آثار و برکاتش را بیشر میکند تا توان نباشد، موضعی برای ادای امانت فطرت مطرح نمیشود. اگر فطرت را محدود کنند و قدرت را از او بگیرند این خودشان هستند که از او کار کشند و او چیزی را ادا نمیکند و عمل دیگر عمل او نخواهد بود در این صورت، حرف و نگاه و همۀ حرکات و سکنات فرد دقیقاً تقلیدی و ادا درآوردن است و ادای امانت نیست.
نور فطرت
در دعا میگوییم: «اللهم انّی اَعُوذُ بِکَ مِن نَّفْسٍ لا تشبع وَمِن قَلب لا یخشع»(خدایا، پناه میبرم به تو از نفسی که سیر نمیشود و از قلبی که خشوع پیدا نمیکند.)
اگر به فطرت اهمیت داده نشود و منزوی شود، خود به خود امور داخلی به دست نفس میافتد. نفس اگر فرصت پیدا کند، شناگر قابلی است و با چیزی نمیشود آن را ارضا کرد. نفس اگر زیر قیمومیت فطرت قرار بگیرد نور فطرت بر او اثر می گذارد و مشکلی پیش نمی آید؛ ولی اگر از قیمومیت فطرت خارج شود هلاک کننده است.
عیناً مثل پادشاه جباری است که از قیمومیت پیامبر عصر خود خارج شده است و با منزوی کردن او خودش عهدهدار امور مملکت میشود. هیچ فرقی بین داخل و خارج انسان نیست همان وضعی که انبیا در حوزه برنامهها و مسئولیتهایشان با جباران و طاغوتها دارند، درون انسان هم وجود دارد.
نفس باید اداره شود
نفس به این علت برای انسان آفریده شده است که اداره شود، نه اینکه انسان را اداره کند. اگر نفس به حال خود گذاشته شود شیطان میشود. اما اگر او را تعلیم دهند، خدمت میکند. مثلاً اسب اگر صاحبش بر او سوار شود، هر جا صاحبش بخواهد او را میبرد؛ اما همین اسب را اگر به حال خود بگذارند به بیراهه میرود.
امیرالمؤمنین علیه السلام، در عهدنامه مالک اشتر می فرمایند: «دلت برای نفس نسوزد. انصاف برای نفس این است که آن را کنترل کنی و به رأی او نباشی، نه اینکه ملاحظه اش کنی! اگر میخواهی حق نفس را به او داده باشی، حقش این است که او را محدود کنی.»
برگرفته از کتاب کودک و تربیت دینی، نوشته آیت الله حائری شیرازی
ثبت دیدگاه