فلسفه اسلامی پایه دین است
فلسفه اسلامی فقه اکبر است. پایه دین است. مبنای همه معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است. لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.
مرکز فلسفه هم باید حوزهی علمیه باشد. یکی از بزرگترین خسارتهایی که ما کردیم، این بوده که مرکز فلسفه اسلامی از حوزه علمیه به مناطق مختلف منتقل شده است. بعضی از آقایانِ اساتید فلسفه، ماه رمضان پیش من بودند؛ میگفتند برخی از آقایانی که اصلاً اهلیت ندارند، در مساجد فلسفه تدریس میکنند و ناقص و سطحی و به عمق نرسیده و جویده جویده مطالبی را دست افراد میدهند. اینها خسارت است. ما نباید بگذاریم این کار ادامه پیدا کند.
امتداد سیاسی – اجتماعی فلسفه
یکی (از نکات) مسأله امتداد سیاسی – اجتماعی فلسفه است. منتها نه با تعبیر رنسانس فلسفی؛ نباید به این معنا مطرح شود. ما به رنسانس فلسفی یا واژگون کردن اساس فلسفهمان احتیاج نداریم. نقص فلسفه ما این نیست که ذهنی است. فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد. نقص فلسفه ما این است که این ذهنیت امتداد سیاسی و اجتماعی ندارد.
فلسفههای غربی برای همه مسائل زندگی مردم، کم و بیش تکلیفی معین میکند: سیستم اجتماعی را معین میکند. سیستم سیاسی را معین میکند. وضع حکومت را معین میکند. کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معین میکند. اما فلسفه ما بهطور کلی در زمینه ذهنیاتِ مجرد باقی میماند و امتداد پیدا نمیکند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید. و این ممکن است.
کمااینکه خود توحید یک مبنای فلسفی و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعی و سیاسی دارد. «لاالهالا ّاللَّه» فقط در تصورات و فروض فلسفی و عقلی منحصر و زندانی نمیماند. وارد جامعه میشود و تکلیف حاکم را معین میکند. تکلیف محکوم را معین میکند. تکلیف مردم را معین میکند. میتوان در مبانی موجود فلسفىِ ما نقاط مهمی را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهای بسیار فیاضی را در خارج از محیط ذهنیت بهوجود میآورد. و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معین میکند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخص و رویشان کار کنید.
آنگاه یک دستگاه فلسفی درست کنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاصدرا، اگر نگوییم از همه اینها، از بسیاری از اینها – میشود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درست کرد. فضلاً از آن فلسفههای مضاف که آقایان فرمودند: فلسفه اخلاق، فلسفه اقتصاد و… و. این، یکی از کارهای اساسی است.
فلسفه نردبانی است که انسان را به معرفت الهی میرساند
فلسفه برای نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است. لذا بهترین فلاسفه ما – مثل ابنسینا و ملاصدرا – عارف هم بودهاند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه جدید – یعنی فلسفه ملاّ صدرا – بهخاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانی است که انسان را به معرفت الهی و خدا میرساند. پالایش میکند و در انسان اخلاق بهوجود میآورد.
ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیات مجرد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه ملاصدراست. یعنی راهی که ملاصدرا آمده، راه درستی است. آن فلسفه است که انسان را وادار میکند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه زخارف دنیوی بیاعتنایی کند. البته نمیخواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفی قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه. اما این راه خوبی است.
راه فلسفه باید راه تدین و افزایش ارتباط و اتصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفی، در درس فلسفی و در انجمن فلسفه رعایت کرد. اهل فلسفهای که ما قبلاً دیده بودیم، همه همینطور بودند؛ کسانی بودند که از لحاظ معنوی و الهی و ارتباطات قلبی و روحی با خداوند، از بقیه افرادی که در زمینههای علمىِ حوزه کار میکردند، بهتر و زبدهتر و شفافتر بودند.
رقیب سازی برای فلسفه اسلامی
فلسفههایی که در ایران رایج شد عادی نبود. خواستند برای فلسفه اسلامی رقیب درست کنند. لذا فلسفههای غربی را آوردند و ترجمه و ترویج کردند. با غفلت حوزههای علمیه ما تدریجاً کار به جایی رسید که هر وقت در محیطهای دانشگاهی اسم فلسفه برده میشد – الان هم تقریباً همینطور است – ذهن به سمت «کانت» و «هگل» و امثال اینها میرفت. و تصور میشد اصلاً فلسفه محصول تفکر اینهاست.
زمانی که تفکرات مارکسیستی در ایران خیلی رواج داشت، یکی از قلمهای عمده تبلیغاتىِ کمونیستها کوبیدن منطق ارسطویی و منطق شکلی بود که در مقابلِ منطق دیالکتیک فحش محسوب میشد. میگفتند اینها طرفدار منطق ارسطوییاند! تا این حد فلسفه اسلامی و مبانی فلسفه اسلامی و از جمله منطق را ضدارزش کرده بودند. این کار، حساب شده صورت گرفته است.
البته نمیگوییم هر دانشجو یا استادی وارد فلسفه جدید شد، لابد با «سی. آی. ای» ارتباط دارد؛ نه. اما این یک فکرِ اساسی شد. کسانی که پیشروان این کار بودند – امثال فروغی و دیگران – ارتباطات سیاسی و خارجی و تلاشهایشان مشخص است. امروز هم آدم قرائن و شواهدی را مشاهده میکند که کسانی میخواهند درست نقطه مقابل ما – که فلسفه را یک امر کاملاً خواصی قرار دادهایم – حجمهای قوىِ فلسفی را بیاورند. برخلاف یک فقیه که مثلاً مینشیند مسأله میگوید، اصلاً بروز و ترشّح فلسفه از درون انسان به بیرون است؛ این تربیتِ حوزههای علمیه ما بوده؛ اما آنها بعکس، فلسفه را در سطوح مختلف ترویج کردند.
بین فلسفه و کلام نباید دعوا کرد
به نظر من بین فلسفه و کلام هم نباید دعوا قائل شد. مهمترین کتاب کلامی ما را یک فیلسوف – یعنی خواجهنصیر – نوشته. اما در واقع فلسفه است. ما باید اینها را به همدیگر نزدیک کنیم. هیچ مانعی ندارد. فلسفه و کلام و عرفان وجوه تفارقی دارند، وجوه اشتراکی هم دارند. ما باید اینها را به عنوان علوم عقلی، یا به یک معنا حکمت، که شامل همه اینها بشود، مورد توجه قرار دهیم و دنبال کنیم.
بیانات رهبر انقلاب در جمع نخبگان حوزوی ۱۳۸۲/۱۰/۲۹
ثبت دیدگاه