یک وقت میگوییم «انسان» یعنی این هیکل خاص که در همه این افراد مشترک است و خلاصه منظور از انسان، انسانِ زیست شناسی است.
در تعریف انسان میگوییم: یک حیوان یک سر و دو گوش مستقیم القامه که حرف هم میزند. اگر انسان این است، آنهایی که خواستند عیسی را بهدار بکشند همان قدر انسانند که خود عیسی؛ آنها هم مثل عیسی حرف میزدند و از این جهات فرقی با او نداشتند.
آیا مقصود این است؟ یا نه، مقصود انسان بما هو انسان است؛ یعنی انسان به خاطر ارزشهای انسانی، به خاطر انسانیت؟ اینجاست که وقتی چومبه و لومومبا را کنار همدیگر میگذاریم، دو نوع از آب در میآیند: این یک چیز از آب درمیآید، آن چیز دیگر؛ یعنی ممکن است این یک انسان از آب در بیاید، یک انسانِ درست با ارزشهای انسانی، و آن نه تنها یک انسان نباشد بلکه حیوان هم نباشد و به تعبیر قرآن از حیوان هم چند درجه پایینتر باشد.
تعلیم و تربیت در اسلام، ص۲۳۹-۲۴۰
انسان تنها موجودی است که خودش از خودش تفکیک پذیر است؛ یعنی ما نمیتوانیم سنگی داشته باشیم که سنگی نداشته باشد یا گربهای داشته باشیم فاقد گربگی؛ سگی داشته باشیم فاقد سگی؛ پلنگی فاقد پلنگی. هر پلنگی در دنیا آن خصلتهایی را که پلنگی مینامیم دارد به سهم غریزه؛ ولی این انسان است که انسان بودن خودش را ندارد و باید تحصیل بکند و انسان بودن هیچ مربوط به جنبههای زیستی و بیولوژیکی نیست. … انسانیت یک امری است وراء زیستشناسی.
انسان کامل، ص۱۵۵-۱۵۶
شما سراغ هر موجودی بروید میبینید، خودش برای خودش به عنوان یک صفت انفکاکپذیر نیست…؛ ولی این انسان است که ممکن است یک انسانی باشد منهای انسانیت برای اینکه آن چیزهایی که ما آنها را انسانیت انسان میدانیم، آن چیزهایی که به انسان شخصیت میدهد (نه آن چیزهایی که ملاک شخص انسان است) اینها اوّلاً یک سلسله چیزهایی که با ساختمان مادّی انسان درست نمیشود چون غیر مادّی است و ثانیاً آن چیزهایی که ملاک انسانیت انسان است و به انسان شخصیت میدهد، فضیلت میدهد و ملاک فضیلت انسانی انسان است به دست طبیعت ساخته نمیشود به دست هیچ کس ساخته نمیشود فقط و فقط به دست خود انسان ساخته میشود.
انسان کامل، ص۷۱-۷۲
تعریف انسان کامل از آن جهت مشکل است که انسان و استعدادهای انسان مجهول است، لهذا چاره ای نیست جز اینکه مجموعه نظریهها درباره انسان کامل بیان شود، و مخصوصاً ببینیم تعریف و ترسیم انسان کامل از نظر قرآن چیست.).
از نظر عرفا کمال انسان در نوعی شدن است و آن شدن او شدن است. انسان قطع نظر از برخورداری و نابرخورداری، وضعی دارد که باید به آن وضع درآید، و این است انسانیت واقعی و کمال مطلوب فطری انسان، و چون انسان اینچنین آفریده شده چیز دیگر او را راضی و قانع نمیکند.
حکما برخلاف عرفا کمال انسان را در نفی انسان و فنای درحقیقت نمیدانند بلکه در ظهور حقیقت در انسان میدانند، و بین ایندو فرق بسیار است. و مقصودشان از عدالت تسلط و سیطره کامل نیروی عقل و اراده بر غرایز و شهوات است به طوری که حقوق و حدود هر قوهای در حد خود دادهشود، عاقله بر کشور وجود انسان حکومت عادله داشته باشد و فرضیه فیلسوف حاکم و حاکم فیلسوف در کشور وجود هر فرد تحقق یابد، رعایای قوا رعایت و در عین حال از طغیانشان جلوگیری شود. حکما مرکب و وسیله این راه را عقل و علم میدانند. حکما نیز مانند عرفا به نوعی «شدن» معتقدند و آن نوع شدن عبارت است از حکیم شدن و عادل شدن.
یادداشتها، ص۲۹۰-۲۹۱
منابع:
تعلیم و تربیت در اسلام، ص۲۳۹-۲۴۰
یادداشت ها، ج۱،ص۲۹۰-۲۹۱
انسان کامل، ص۱۵۵-۱۵۶… ص۷۱-